تنها چیزی که از سفر ده سال پیش مشهد یادم مانده، این است که صبح تا شب توی حرم بودیم. اما از دیشب که رسیده مشهد هنوز به حرم نرفته و فکر میکند وقتی حقش را بگیرد سبک میشود. تازه فهمیدم چرا دلشوره گرفتهام. مادر عوض شدهبود، حالا طلبکار بود. از کسی طلبکار بود که میتوانست حقش را بگیرد. چک داشت، مدرک داشت. دیگر احتیاجی نداشت که به حرم امام برود و امام هشتم را وکیل کند تا حقش را بگیرد. حالا میتوانست به دادگاه برود و حکم جلب بگیرد. حالا بیشتر از اینکه نگران طلب مادر باشم، نگران خودش بودم که دلش با حکم جلب آرامش میگرفت. حالا دلشورهام از این بود که چرا دل مادر اینقدر کوچک شده که با چک و مدرک و حکم جلب آرام میشد، ولی با حرم و زیارت و یاد خدا آرام نمیشد. چون برای نقد کردن طلب بیست میلیون تومانیاش، مدرکی در دست داشت که دیگر نیازی به کمک امام احساس نمیکرد. تا حالا فکر میکردم ما چه آدمهای خوبی هستیم که به کسی آزار نمیرسانیم، تازه فهمیدم این از خوبی ما نیوده که از ناتوانیمان بوده و اگر قدرت داشتهباشیم، از کوچکترین حقی که نزد قویترین آدم داریم، ذرهای کوتاه نمیآییم. هرکدام در درونمان فرعونی هستیم برای خودمان، که چون قدرت فرعون را نداریم، موسایی شدهایم و چون امکانات نمرود را نداریم، بتشکنی ابراهیم را میستاییم. اگر نمرود خفته درونمان بیدار شود، با هزار دلیل منطقی به نمرود حق میدهیم که ابراهیم را با منجنیق به درون کوهی از آتش بیفکند تا زان پس فکر به حرم قدر قدرتی چون نمرود به زهن و اندیشه هیج ابراهیمی خطور نکند. و اگر فرعون درونمان سربرآورد، به کشتن همه نوزادان پسر سرزمینمان فرمان میدهیم تا هیچ موسایی در برابرمان یدبیضاء نگشاید و عصای افعی برزمین نکوبد.کتاب#حریم»
نوشته#صادق_کرمیار